تجربه نوشتن من: نگاه انتقادی
سلام جانکم ماههاست که از یادت غافل ماندهام، اما این
سلام جانکم ماههاست که از یادت غافل ماندهام، اما این
بندبند کپشن را که میخواندم انگار این من بودم که
«بانو دقیقا همان موجودی است که اصلا نباید وجود داشته
خدا قوت غیور مردان ایرانی، خدا قوت! هر بار که
بندبند کپشن را که میخواندم انگار این من بودم که دست به قلم برده بودم. تو سه سالی که از نوشتنم در اینستاگرام میگذرد مردانی
«بانو دقیقا همان موجودی است که اصلا نباید وجود داشته باشد؛ زن باید کدبانو باشد و یا دختری در آرزوی کدبانو شدن؛ باید نه برای
خدا قوت غیور مردان ایرانی، خدا قوت! هر بار که حقوق زنان پایمال میشود، هر بار که به حقوقشان دستدرازی میشود، هر بار که دایره
چندشبی است که در حال تماشای یک سریال کرهای هستم. داستان حول محور یک خانواده است که سه دختر و یک پسر دارند. قسمت جالب
سلام جانکم ماههاست که از یادت غافل ماندهام، اما این غفلت سبب نشده که در گوشه ذهنم جولان ندهی و به محاق روی! امان از
_ ترانس میشه مثلا داشتم یواشکی به محیا تقلب میرساندم. کلاس عیبیابی آیفون صوتی بود. سرم توی دفتر بود و داشتم جواب را از توش
_ خیر از جوونیت ببینی مادر، یه کمکی به من پیرزن بکن. الهی محتاج غیر نشی. صدای پیرزن دستفروش بود که ناله میزد. چند قدم
سلام جانکم. دلتنگت بودم. روزهاست که به تو میاندیشم لیک نمیدانستم چسان سفره دلم را برایت بگشایم. راستی وضعیت نوشتنت چگونه است؟ کیفور و سردماغ
چندماهی میشد که به فکر کار کردن بیرون از خانه افتاده بودم. کفگیر خورده بود تهدیگ و از طرف دیگر دلم میخواست با آدمها مراوده
دخترک پشت پنجره ایستاده بود و مادرش را در میان زنان همسایه میجورید. دلش طاقت نیاورد؛ بدو بدو به کوچه رفت. وقتی به چادر مادر
پلان اول: عشق و روابط عاطفی امروز با حمید قرار داشتم. باز هم پر از شور و هیجان بودم. سوار ماشینم که شد، مثل همیشه
۱۲ سالم بود که برای زندگی با پدربزرگ و مادربزرگم به دهکده کوهستانی پالنگان تبعید شدم. تا قبل از آن من در کنار والدینم در