چندشبی است که در حال تماشای یک سریال کرهای هستم. داستان حول محور یک خانواده است که سه دختر و یک پسر دارند. قسمت جالب ماجرا اینجاست که هیچ زنی در این سریال خانهدار نیست و همگی بیرون از خانه مشغول به فعالیت هستند. از مادر خانواده گرفته که با همسر و خواهرش مغازه مرغ سوخاری دارند تا دخترهایشان که کارهای مختلفی را انجام میدهند. حتی دختر کوچک خانواده هم که دانشجوست در ساعتهای فراغتش فروشندگی میکند.
هیچ زنی به صرف انجام کارهای خانه از کار بیرون باز نمیماند. اعضای خانواده آشپزی میکنند یا غذای آماده میخورند. و سایر کارهای خانه را هم مشارکتی انجام میدهند.
پسر خانواده که متارکه کرده رابطه حسنهای با همسر و فرزندانش دارد و به هر نحوی میخواهد دل آنها را به دست بیاورد. به همین دلیل به همسرسابقش که معلم است در نگهداری دختر کوچکش مساعدت میکند. البته که در این میانه اهمالکاریهای از طرف مرد در نگهداری کودک انجام میشود اما این دلیلی بر حذف او از انجام مسئولیت پدریش نیست.
دختر بزرگ خانواده هم در فروشگاهی بزرگ کار میکند و با اغوای دوستش میخواهد یک فروشگاه اینترنتی راه بیندازد. طبق معمول پدرو مادر شرقیش هم نصیحت میکنند که «توی این دوره زمونه کار به سختی گیر میاد. به همون کار خودت بچسب!» علیرغم توصیه بزرگترها او نمیخواهد به آب باریکه خودش بچسبد و با اینکه مادر مجرد است و مسئولیت یک پسر را بر عهده دارد به دنبال رویاهایش هم میرود و پسرنوجوانش هم در این راه ترغیبش میکند!
دیدن سختکوشی این زنان برایم هم هیجانانگیز است و هم الهامبخش. با اینکه فیلمهای کرهای باب دندانم نیست اما یکجورهایی تم فمینیستی و نمایش قدرت زنانه من را به ادامه دیدنش راغب کرده است.
ما توی فرهنگ نفس کشیدهایم که نقشهای محدودی را به زنان واگذارده و همان را هم به شکل نخنما در سریالهای ایرانی به خورد مخاطب دادهاند. دختری که با یک کاسه آش در پی شوهر است و نهایت آرزویش کل کشیدن بر سر سفره عقد و مادرشدن است. و در همان چهاردیواری هم اهلی میشود!
با وجود گسترش نفوذ اینترنت در سالهای اخیر تا زمانی که آموزشهای رسمی مقوم سنن کهن است و تنها دو نقش همسری و مادری را برای زنان برمیتابد، همچنان دختران بسیاری در پی سوارکاری با اسب سفید شب را به صبح میرسانند!