سلام جانکم
نمیدانم چه گرهی در نوشتنم افتاده که دیر به دیر برایت دستخط روانه میکنم. میدانی اگر ایدهآل من بود دوست داشتم تندتند برایت بنویسم. دلم میخواهد اقلا تو کمتر از من در ورطه مردسالاری دست و پا بزنی و با چشمانی باز به مبارزه با آن برخیزی.
راستی دوباره دارم کتاب عروسکخانه هنریک ایبسن را با ولع سر میکشم. نوشته بودم که باید کتابهای ارزشمند را دوباره و چند باره بخوانی. مرور دوباره کتاب اولش دشوار و آخرش شیرین چون شهد است. باید به عشق لیلی بکاوی و از آن نهراسی و خستگی به دلت راه ندهی. با تکرار است که رمزو راز کتاب بر تو گشوده میشود و به لایههای عمیقتر آن دست مییابی.
از نو به تو پند میدهم که بعضی از کتابها را نه یکبار و دوبار که باید آنقدر بجوی تا هضمش کنی. کتاب باید ملکه ذهنت شود و دمی از تو دور نگردد. حالا کمتر از چندماه مجدد هوس خواندن ایبسنی به کلهام زده که یکی از بزرگترین درامنویسان جهان مدرن است. اما آنچه که او را برای من خاصتر از دیگران کرده نگاهی است که به حقوق زنان دارد. آنهم در قرن نوزدهی که کمتر مردی در پی احقاق حقوق زنان بود. دشمنانش او را رذل و منفور و غیرطبیعی میدانستند. نیچه او را به دلیل پیشتازبودن در دفاع از آزادی زنان و تاکید بر لزوم تساوی حقوقشان با مردان، محکوم میکرد و برای تحقیرش «پیردختر» میخواندش!
ایبسن با اینکه مردیست سخت مردصفت، معجون غریبی از زنانگی با طینت او درآمیخته بود، لیکن گویی زنان را بهتر از خودشان میشناخت. شخصیتهای زنش در همه حال واقعی بودند، اما به صورتهای مختلفی ظاهر میشدند.
او شاعری بود که «بیآنکه پا از دایره اخلاق بیرون بگذارد، چنگ به ریشهها انداخته بود، شاهرگ تزویر و تعارف را نشان گرفته بود و لگد بر بختک ایدهآلهای حاکم میزد… اما مخالفانش از مقامات رسمی میخواستند که جواز تئاترش را لغو کنند، چون او به ناموس میخندید، عشق را انکار میکرد، عفت را به ریشخند میگرفت، به دوستی شک میآورد و درستی را دست میانداخت.»۱
او در یادداشتهایی برای یک تراژدی امروزی درباره عروسکخانه اینطور مینگارد: «دو نوع قانون اخلاقی وجود دارد، دو نوع وجدان: یکی برای مردها، و یکی برعکس آن، برای زنها، زن و مرد حرف همدیگر را نمیفهمند؛ اما در زندگانی روزمره، معیار قضاوت درباره زن، قوانین مردانهست، درست مثل اینکه زن، زن نیست، بلکه مرد است!»
پ.ن: ۱٫ برشی از کتاب عروسکخانه