سالها پیش یکی از اساتید در یکی از کلاسها برایمان قصهای از یک محقق نقل کرد. این پژوهشگر سفیدپوست برای فهم مصائب سیاهپوستان، پوستش را تیره کرد و به میان جامعه رفت. برحسب اتفاق گرفتار خفتگیری سفیدپوست افتاد. که به قصد تلکه کردن چاقویش را زیر گردن راوی داستان ما گذاشت. پژوهشگر که چارهای نداشت هر چه در جیبهایش بود را تقدیم زورگیر کرد، به این امید که بتواند جان خود را از این مهلکه نجات دهد. اما طرف کوتاه بیا نبود و متوسل به خشونت بیشتر میشود. محقق هم که درنگ را بیش از این جایز نشمرده، ناگزیر به افشای هویتش میشود؛ و در حین اعتراف، سیاهی پوستش را میزداید!
استاد پیش از شرح قصه از ما پرسید که آیا میتوانیم خودمان را جای دیگران بگذاریم و رنجی که بر آنان روا میشود را درک کنیم؟ و از زاویه آنان به تجزیه و تحلیل مسائل بپردازیم؟ هر کدام از بچهها پاسخی در رد یا تائید گزاره خود آوردند؛ من هم گفتم که ما میتوانیم با آگاهی دقیق و صحیح از دشواریهای زندگی دیگران خودمان را جای آنها بگذاریم و متوجه آلامشان شویم. ولی با شنیدن این ماجرا ملتفت شدم که زهی خیال باطل! هر قدر هم که آگاهی عمیقی بدست آوریم چون ما از تارو پود دردهای زندگی افراد مطلع نیستیم، قادر به شناخت کنه مسائلشان نمیشویم.
همانطور که مردان از رنج جنس دوم بودن زنان در جامعه مردسالار درک ناقصی دارند. همانطور که زن مرکزنشین فهمی نصفهنیمه از تالماتی که بر زن حاشیهنشین خوزستانی یا سیستانی روا میشود ندارد. همانطور که والدین بینشی سطحی از دنیای کودکان و شادیها و توهماتشان دارند.
برایم مسجل است که با تمام حسننیتی که به خرج میدهم ذرهای از مصیبت زنان سرپرستخانوار که زیر تیغ تنگناهای اقتصادی و قضاوتهای جامعه ساطوری شدهاند ندارم. من که طاقت جابهجایی دو کیلو بار را هم ندارم چطور باری که زنان کولبر هر روز فرسنگها در جادههای صعبالعبور به دوش میکشند را متصور شوم. چطور میتوانم از رنج دختراکان ختنه شده بنویسم!
بنابراین وقتی از زیست زنانه حرف میزنیم منظورمان نه هوچیگری است و نه مظلومنمایی. تا وقتی زن نباشی نمیتوانی ادارک صحیحی از دردهایی که به واسطه جنسیت در این سرزمین نفرینشده با پوست و گوشت و خونت عجین شده داشته باشی. همانطور که آن محقق سفیدپوست نتوانست ساعاتی آلام سیاهپوستان را تاب آورده و به طرفهالعینی سیاهی از چهره زدود، ما نیز لحظهای قادر به درک رنج به گلنشستگان نیسیتم!