سکانس اول: بازی از نو!
اواسط بهمن ماه ۱۴۰۰ بود که بعد از پنجماه دوباره کار تماموقتم را از نو شروع کردم. چندسالی بود که دیگر انرژی و دل و دماغ این کار را نداشتم. این پنجماه آخر هم از روی اجبار و بعد از سه سال بیکاری جهت پر کردن سابقه کار بیست سالهام بود!
علیرغم میلم دوباره راهی بازار کار شده بودم. اینکه میگویم علیرغم میلم نه اینکه به کار کردن رغبتی نداشتم، اتفاقا خوره کارکردن بودهام، این را اکثر کسانی که من را از نزدیک میشناسند تایید میکنند. _یک وقتهایی هم شماتتم میکنند که خیلی به کارم چسبیدهام_ دلم میخواست هر طور که شده خویشفرمای خودم باشم. در حیطهای که به آن عرق دارم. ولی توی این سه سال هر چه به این در و آن در کوبیدم به در بسته خورد. از سوی دیگر ته پساندازی که مورچهوار جمع کرده بودم، یواشیواش داشت ته میکشید و از طرف دیگر بیمه بیکاری هم تمام شده بود. همه این عوامل دست به دست هم داد تا من باز شال و کلاه کرده و راهی بازار کار شوم.
خیال میکردم بعد از سالها وقفه بتوانم با محیط جدید خودم را وفق دهم، اما زهی خیال باطل. این بازار همان بازار سال ۱۳۹۷ بود که ترکش کرده بودم._ شاید هم بدتر!_ با همان مشکلات نخنمای گذشته. عایدی کم و مسئولیت زیاد. رفت و آمدهای خستهکننده با مترو و سرو کله زدن با انواع و اقسام آدمها با این فرق که من دیگر معصومه سالهای گذشته نبودم!
ولی اینبار یک توفیر اساسی دیگر هم با تجربیات قبلیم داشت. من در تصمیمگیریهایم فرزتر و جسورتر از سالهای جوانیم شده بودم و زودتر از دیروز بوی الرحمن کار مشام را میآزرد!
با اینکه تورم افسار گسیخته اقتصادی پایش را روی خرخرهام گذاشته بود و توی این همه سال به عالم و آدم برای کار رو انداخته بودم و جواب نه توی صورتم خورده بود ولیکن هیچکدام از این علل سبب نشد که از تصمیم خودم صرفهنظر کنم. من بارها و بارها دل به دریای طوفانی سپرده بودم و با هر ترفندی که شده آویزان یک تکه چوب خودم را به ساحل نجات رسانده بودم و تجدیدقوا کرده و نکرده مجددا دل به طوفان زده بودم! اگر قرار بود از این مسائل هراسی به دل راه دهم و به دایره امنم بچسبم دیگر تجربیات بکر امروزم را کسب نکرده بودم و آبباریکه خودم را داشتم. شاید هم یه ماشین فکسنی زیر پایم لک و لک میکرد و دو تا سفر هم بیشتر رفته بودم اما مسلما این رضایتی و آگاهی که اکنون داشتم را بدست نیاورده بودم!
شرایط بد اقتصادی روزگار درازیست که امان همه ما را بریده است و از همه بیشتر زنان جامعه را دستخوش تلاطم کرده است. در جامعهای که بنابر قوانین متحجرانهاش مشارکت اقتصادی زنان در سالهای اخیر به زیر ۱۵% رسیده است و یکی از بدترین کشورهای خاورمیانه برای زندگی زنان است. خاورمیانهای که خود کمترین میزان مشارکت اقتصادی آنان را در جهان دارا است چه انتظار بیشتری میتوان داشت!
با ورود کرونا هم مشارکت اقتصادی زنان بیش از پیش کاهش یافته است. زنان در گروه بزرگترین بازماندگان از فعالیتهای اقتصادی جای گرفتهاند که دلیل آن است که آنان بیشتر از مردان در بخشهایی که در دوران پاندمی تعطیل شدند، مشغول به کار بودند؛ بخشهایی مثل مهمانداری هتلها و رستورانها، فروشندگی، آرایشگاهها و … دلیل دیگر این امر هم این است که زنان بیشتر از مردان مجبور شدند برای مراقبت از کودکان و سالمندان و آموزشهای خانگی به فرزندانشان در مساکنشان مانده و نقش پرستار و معلمیشان هم پررنگتر شده؛ مسئلهای که منجر به افزایش استرس و کمتر شدن کارایی آنها هم گردید.
مشاغل خویشفرمایشان را هم به دلایل ضعف بنیه اقتصادی مردم بیشتر از گذشته از دست دادهاند. و به خانه و مطبخهایشان فرا خوانده شدهاند!
از سوی دیگر دولت هم به جای حل معضل بیکاری صورت مسئله را پاک کرده است و هر روز بیشتر قوانینی را بر ضد استخدام زنان اجرا کرده و با تشویق آنان به خانهداری و تصویب قوانین ضدزنی چون جوانی جمعیت همگی دست به دست هم دادهاند تا زنان بیشتر در مرداب نقشهای سنتی همسری و مادری مدفون شوند.
من همیشه سعی کردهام که برخلاف جریان آب شنا کنم. اینکه شرایطم طوری رقم خورد که گذرم به دانشگاه بیفتد. اینکه گردونه شانس چرخیده و کارهای در حوزه اشتغال رسمی با قراردکاری و بیمه و مزایا به قرعه فالم افتاده است. اینکه در طوفان مشکلات اقتصادی کارهای متفاوت و تجربیات نابی بدست آوردهام، نمیتوانم همه را ناشی از درایت خودم یا فقط بر پایه بخت و اقبال به شمار آورم. اگر به جای پایتخت در یک شهر دوردست دیده به دنیا گشوده بودم و یا در یک روستای کوچک، حقیقتا در نقطه امروزم قرار نداشتم. از آن طرف هم اگر به جای کار کردن تن به ازدواج سپرده بودم و کارخانگی را به عنوان شغلی تماموقت برگزیده بودم یا شرایط کار در بیرون از خانه برایم فراهم نمیشد، دیگر این دغدغهها و یا فرصت آزمون و خطاها را نمییافتم.
از سوی بزرگترین بختی که در این سالها نصیبم شده، چشیدن لذت نوشتن بود. نوشتن دریچه دنیای نویی را بر من گشود و من را از دالان تاریک بیخبری و روزمرگی بیرون آورد. شاید اگر با این مهارت آشنا نشده بودم هیچوقت پا به دنیای فریلنسرینگ نگذارده بودم.
سکانس دو: نوشتن با چاشنی فریلنسرینگ!
قصه فریلنسر شدن من به سال ۱۳۹۷ برمیگردد. چند سالی بود که هر چه کاشته بودم به جایش علف هرز روییده بود. تا اینکه تیرماه ۹۷ به سیم آخر زدم و از کار تمام وقتم استعفا دادم. چند ماه اول با یکی از دوستانم یک کار در حوزه کودک را امتحان کردیم.
چندماهی هم ادمین یک پیج اینستاگرام بودم. یه چند وقتی هم برای یک انتشاراتی خوردهکاری انجام میدادم. اما هیچکدام آنقدر عایدی نداشتم که از پس هزینههای روزمره زندگیم برآیم تازه بیمه بیکاری هم میگرفتم!
اولین روزنه به رویم شهریور ماه ۹۸ با تلنگر یادگیری مهارت نویسندگی گشوده شد. فراگرفتن نویسندگی مهارتی سخت و زمانبر است. تا قبل از این اتفاق فقط خواننده آماتور کتاب بودم و سودای دست به قلم شدن را هم در سر نمیپروراندم. تا اینکه بعد از چندماه لک و لک کردن در حوزه نوشتن، کوشیدم هر طور شده کاری در همین حوزه برای خودم دست و پا کنم. بر حسب حادثه یکی از دوستانم پیشنهاد مقالهنویسی در حوزه روانشناسی را داد. هر مقاله ۵۵۰۰۰ تومان بود، یعنی کلی باید تحقیق و تفحص میکردی آخر سر تف کف دستت میانداختند. چهار تا مقاله در ماه دویست و پنجاه هزار تومان. یکماه اینکار را محک زدم اما ازش وقت و انرژی را که برایش صرف میکردم را نداشت.
با حدیث، راهله و معصومه یک کانال تلگرام و یک پیج اینستاگرام جهت آموزش توانمندسازی زنان به اسم «همرسا» برپا کردیم. چند ماهی هم با آن دلخوش بودیم اما هر کدام گرفتاریهای خاص خودمان را داشتیم و فرصتی برای استارت یک کار نو را نداشتیم! از طرف دیگر حوزه انتخانی زنان و جامعه هدفمان از لحاظ اقتصادی دهک پایین جامعه بود و همین بیشتر دست و بالمان را بست.
بعد از مدتی یکی از همراهان پیج اینستاگرامم درخواست کرد که نویسندگی را از الفبا به او آموزش دهم. خانم میانسالی بود که عشق به یادگیری در او شعلهور بود. قبول کردم و به طور خصوصی ده جلسه هر آنچه که تا به آن روز آموخته بودم را در طبق اخلاص گذاشتم. اما قیمت دوره هم چنگی به دل نمیزد. تا اینکه بعد از یک وقفه ۵ ماهه و تست کاری تمام وقت دوباره هوس فریلنسرینگ به کلهام زد.
در تمام این دوران نوشتن نه از سر تفنن که دغدغه بزرگ ذهنیم شده بود و هر روز با هر مشغولیتی که داشتم دل به آن میسپردم. تمرین آزادنویسی، نوشتن کپشنهای اینستاگرام و مقالات بلند در سایتم و گهگداری نگاشتن مقالات رایگان برای مجلات زنان یا دانشجویی همه و همه برای تقویت عضلات نویسندگیم بود. تا اینکه چندماه پیش یکی از دوستانم پیشنهاد داد که یک مهارت دیگر تنگ دل مهارت نویسندگیم بچسبانم تا مکمل این مهارتم شود. و سئو سایت را هم توصیه کرد. همچون ارشمیدس یافته بودم. در اولین فرصت با آقای مهندس قائدی که طراح سایت مدرسه نویسندگی هم هستند و از همان سال ۹۸ که زحمت طراحی سایتم را کشیده بودم تماس گرفتم و ایشان با رویی گشاده پیشنهاد نوشتن معرفینامههای کوتاه را برای مشتریهای سایتشان بهم دادند. حالا دریچهای نو به سوی دنیای فریلنسرینگ به رویم گشوده شده است. و به دو ماه هم نکشیده بود که مدیریت یک سایت پزشکی هم بهم پیشنهاد داده شد.
تا باد چنین بادا!