راههای بلوغ یه فمینیست مثل راههای رسیدن یه مومن به بهشت بیشماره!
لابهلای نوشتههایم برایتان نقل کردهام که اولین تلنگر تبعیض جنسیتی به سالهای دور تحصیل در دبیرستانم بازمیگشت. به آن در طوسی رنگ بزرگ که در مورد حجاب حک شده بود: «اگر بیحجابی نشانه تمدن است پس حیوانات متمدنترین موجودات عالم هستند!» آن موقعها من به اصطلاح امروزیها دختر متدینی بودم. بخاطر اینکه یکشبه اندامم از یک دختربچه ریزنقش و ریغو تبدیل به اندام یک زن شده بود خوابنما شدم و از فردایش چادر سر کردم!
با اینکه هر روز مثل پادگان تحت آموزشهای ایدئولوژیکمحور بودم ولی هر جور که با عقل ناقصم دودوتا چهارتا میکردم یکجای کار میلنگید! نمیدانستم کجاش؟ اشکال مردسالاری مثل نقل و نبات اطرافم پاشیده بود و من با تمام قوا آن را پسزدن میزدم. سالها گذشت و من وارد اجتماع شدم. و همچنان مصادیق مردسالاری روی مخم رژه میرفت و من به زعم خویش آگاهانهتر در برابرش قدعلم کرده بودم. با زنان فامیل و دوست و آشنا در موردش گپ میزدم و گوشی را به دستشان میدادم؛ بیخبر از اینکه خودم در حباب مردسالاری روزگار میگذراندم. برایم مبارزه با این ارتجاع به کسب استقلال مالی خلاصه میشد.
همچنان غرق در دنیای خودم بودم. در بیرون از خود با این اژدهای هفتسر گلاویز بودم اما از رویت آن در دنیای درونم غافل مانده بودم.
حق بر بدن و انتخاب نوع پوشش اولین خانهای مبارزهای بود که بدون عبور از آن به خیال خامم از سایر تلههایش گذر کرده بودم. حقی که به واسطه آموزشهای طوطیواری که از کودکی در ذهنمان چپانده بودند در ناخودآگاهم تهنشین شده بود و من به گمان اینکه مبارزه با اشکال دیگر این استبداد در الویت قرار دارد همانطور در تاریکی مشت حوالهاش میدادم. مثل ماهی که در مرداب دست و پا میزند؛ طوری که وقتی یکی از همکلاسیهایم پیشبینی رفع حجاب را در آینده کرد دلم هوری ریخت(!) خودم را دلداری دادم که داره اشتباه میکنه، حجاب برای من یکی که مصونیت بوده نه محدودیت!
سالها گذشت تا من پلهپله روشنتر شدم و چشم به بندهای نامرئی که دورم تنیده بود گشودم. امروز دیگر برایم مسجل شده تا ما زنان به عنوان یک انسان از ابتداییترین حقوق یعنی حق بر بدن و انتخاب نوع پوشش برخوردار نباشیم نمیتوانم تمام قد در برابر هیولای مردسالاری ایستاده و و پوزه آن را به خاک بمالیم.