از دیروز ضربتی من و بابا شروع به خانه تکانی کردهایم. اول از همه سراغ آشپزخانه رفتیم. بابا تمیزترین مردیست که توی عمرم دیدم. آنقدر با وسواس همه جا را میسابد که ردش را میتوانی دنبال کنی. هر جایی که دست گذاشته باشد از تمیزی برق میزند.
هر چقدر من فس فس میکنم و دستانم جانی ندارد، بابا سریع و پرقدرت کارها را جلو میبرد. دیروز تا ظهر تقریبا کلک کابینتها را کندیم. به قول مامانم: بابات کار کرده من شاگردی، حالا من جای اون خستهام!
ناهار بعد از خوردن کلهجوش هولهولکی دیگر رقمی برای ادامه کار نداشتم. کلاس آنلاین نویسندگی خلاق هم داشتم که یکماهی از شروعش گذشته بود و من هر هفته غیبت داشتم. به صرافت افتاده بودم که امروز هر طور شده کلاس را شرکت کنم. به بابا گفتم که سوت پایان کار را بزند و ادامه خانهتکانی را به فردا موکول کنیم. با این خیال که او دست از کار میکشد تو اتاقم رفتم. اما زهی خیال باطل، بابا پرزورتر از صبح به کارش ادامه داد._این را وقتی فهمیدم که برای آنتراکت وسط کلاس از دخمه خودم بیرون آمدم. خلاصه از من اصرار و از بابا انکار تا سرانجام غروب دست از نظافت کشید. با خودم عهد کردم فردا تلافی کمکاریم را بکنم.
فردا صبح بعد از خوردن صبحانه میخواستم از نردبان بالا بروم و درو دیوار را صفایی بدهم که بابا مانعم شد. منهم از خداخواسته سراغ سرویس بهداشتی رفتم. میان عرق ریختنهایم بودم که پشتم گرفت، نباید کم میآوردم. یاد زنانی افتادم که این روزهای سال بیشتر از روزهای دیگر سال سرشان شلوغ است. زنانی که هیچ حامی ندارند و مجبورند دست تنها آستینهایشان را بالا بزنند. زنانی که بدون امنیت شغلی برای یک لقمه نان به کارهای نظافتی میپردازند و خرج فرزندانشان را هم از این راه در میآورند یا شوهرانشان به هزار و یک دلیل توانایی گرداندن امورات خانه را ندارند و آنها کمک خرج خانهاند. _ البته پولی که حلال باشد هیچ ایرادی ندارد، اما کارهای یدی مستلزم توان بدنی است و هر کسی از عهده آن بر نمیآید؛ در ضمن بیمهای هم وجود ندارد که در صورت آسیبدیدگی یا از کارافتادگی بتواند ذخیره اندکی برای روزگار تلخات باشد. کاش در برخورد با این عزیزان کمی منصفانهتر برخورد کنیم. کاش نگاه بالا به پایین را از خود دور کنیم. کاش اگر فرصتی برای کسب مهارت برایشان داریم، دریغ نورزیم.
جانم برایتان بگوید که ظهر دیگر از تک وتا افتادم. جلدی پریدم آشپزخانه و شروع به پختن ماکارونی کردم. اما کار همچنان صدایم میزد!