اولین بار که دخترک مورد تعرض قرار گرفت و گریه سرداد، مراد انگشتش را روی بینیش گذاشت و چشمانش را گرد کرد و با صدای گوشخراشش زمزمه کرد: هیس…. اگر گریه کنی عکسهات رو به همه نشان میدهم. با دیدن این صحنه ناخودآگاه بر خود لرزیدم. صدای قهقهه مردان جوان در گوشم طنینانداز شد. برای آنان این صحنه در حکم کمدی بود. با شیرین همذاتپنداری میکردم. سکانسهای استیصالش برایم زجرآور بود و تا ماهها درگیرش بودم و ترسی جانکاه در جانم لانه کرده بود.
تصورش را بکنید تنها مسئلهای که باعث درک من از داستان میشد جنسیتم بود. در جامعهای که امنیتی برای نیمی از افرادش قائل نیست و آنها را در گرداب عتاب رها میکند و در صورت وقوع جرم به جای مجازات مجرم زیر پای قربانی را خالی میکند، برای مصون ماندن از تعدی مجبوری دو چشم داری دو تای دیگر هم قرض کنی و دائم در واهمه بزیی. تازه با تمام تمهیدات نیز نمیتوانی از زیر آن قسر در بروی و اگر در دام متجاوزی بیفتی این تو هستی که به جای او مورد شماتت قرار میگیری و انگ «هرزگی» و «از خداش بود» و «کرم از خود درخته» و هزاران برچسب جورواجور دیگر را میخوری. و باز هم این تو هستی که نمیتوانی همچون گذشته در اجتماع آمدو شد کنی.
لبکلام اینکه دو سر نجس میشوی و وادارت میکنند که در جایگاه متهم بنشینی و پاسخ هر عمله و اکرهای را هم بدهی و دم برنیاوری.
حال که سرانجام امواج جنبش #من_هم به ساحل ایران رسیده است و بعضی از متجاوزان هر چند به طور نصفه نیمه مجبور به عذرخواهی شدند، نباید پا پس بکشیم و همچون دیروز سکوت پیشه کنیم و میدان را به آنان و ایادیشان واگذاریم. اگرچه که ایشان به زعم اجتماع منتفذ باشند. و یک نفس خود را معادل ششماه از زندگی قربانیان بپندارند!
اینبار نوبت ماست که انگشتمان را در چشم متجاوز فرو کنیم و او را کشانکشان روی صندلی متهم بیندازیم و مطالبهگری کنیم.
چه خوب که با قلم سبزتان صدای زنان و دختران را فریاد میزنید.
موفق و پایدار باشید.
سلام خانم نبیزاده گرامی.
محبت دارید. مرسی که همراهم هستید.
درود برشما خانم پارسا
با اجازتون متن رو کپی کردم برای خودم
سلام خانم سورگی عزیز. خوشحال میشم که استفاده کنید.
موفق باشید